هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

فحش ناموسي

مللللللللللللللللللل مللللللللللللللللللللللللللللل تو زبان من یعنی خیلی بد..............خیلی خیلی بد........اگه کسی به من مل مل کش دار به من بگه........ من بلا فاصله بغض می کنم.   مامان نوشت : چرا واقعا!!!!!!!!!!!! ...
25 مهر 1390

من نصف ساله شدم.

شش ماه شد ...... ديگه به اين دنيا عادت كردم ..... ديگه اطرافمو مي شناسم ....... ديگه داره دنياي فرشته ها يادم مي ره...... .آخه هيچكي نمي دونه دنياي فرشته ها چه جوريه .........به خاطر همين هم من نمي تونم حرف بزنم .....انوقت من مي تونم تعريف كنم دنياي فرشته ها چه جوري است ...... در يك كلام ......من خيلي سرتق شدم .......به من مي گن سرتق بانو.....من ديگه خواسته ها مي گم .. و اگه يك چيزي مطابق ميلم نباشه يك جيغ مي زنم تا همه بفهمن يه من ماست چقدر كره داره...... من ديگه مي تونم بشينم ....دقيقا از آغاز شش ماهگي اين سورپيريز رو داشتم ....... با شش ماهه شدنم مامانيم ميره سر كار .......منم با كمك همه نگهداري مي شم تا ساعت 10 پيش باياييم...
18 مهر 1390

من دندون دار شدم

بلاخرررررررره دندونم زد بیرون. اونم ٢ تا باهم البته اولین جوانه دندون رو دقیقا دوشنبه هفته زد. دیروز عمه جونم برام آش دندونی درست کرد..........تا جوهای توش بترکه .......مثل دندون من که ترکیه از لثه هام..........   من دیگه خیلی حساس شدم اگه مثلا مامانم به بابام بگه بیا هانا رو بگیر خسته شدم خیلی بهم بر می خوره و بغض می کنم مامان نوشت: عذاب وجدان گرفتم از اینکه خسته بودم . منو ببخش عروسک. ...
18 مهر 1390

هانا و دوستان

5 شنبه یعنی دو روز پیش من و دوستام گردهمایی داشتیم و دقیقا 10 تا بچه 7 ماهه دور هم جمع شدیم و با هم مذاکرات جدی بر گزار کردیم.البته مبحث گردهمایی برای بنده کمی سنگین بود و بنده وسط جلسه خوابم برد. دور و زمونه خوبی شده چون از این 10 بچه فقط 2 تا دختر بود.من و باران بهاری..........چه اسم قشنگی چون اسم مامان باران بهار بود ما یک مبصر کلاس داشتیم که سر و گردن از همه ما بزرگتر بود و ماشاا.. خیلی تند و فرز چهار دست و پا میزد ....بنده مذاکراتی هم با ایشون داشتم.........البته آقا ارشان نیز به مذاکرات ما گوش می دادند.    این هم یک عکس از بچه های تیم ملی الف     ...
2 مهر 1390
1